پارسال این موقع اوضاع یه شکل دیگه بود
یادته ؟
علی , تو نرفته بودی . کلا نرفته بودی ها . داشتی درس میخوندی هنوز. من کنکوری بودم , میرفتم کتابخونه و میدیا . کلاس سر جاش بود , در واقع هنوز تو همون آموزشگاه بودیم .
پارسال این موقع اوضاع بد بود ; ننه حالش بد بود. مامان رفته بود شهرستان . هیچ کدوم از فامیلا نمیرفتن پیش ننه بمونن . همش مامان بود و زندایی. منم میرفتم گاه گاهی. نمیزاشتن زیاد برم. خب ننه کلی کار داشت من از پسش بر نمیومدم
از در اصلی بیمارستان که وارد بشین و از پله ها برید بالا . اینجا که وایسادین رو باید برید طبقه پایین . بخش بستری ها. غیر از وقت ملاقات نمیزارن برید اونجا ولی من میرفتم همراه ننه
اون پایین دیواراش سفیده و یه راهروی باریک داره که هیچ وقت برقش خاموش نمیشه
اون موقع داشتن اونجا رو بازسازی میکردند , اون گوشه رو که آسانسور داره واسه همین همه مریضا و همراها غر میزدن همش. حق داشتن
اول اتاق . تخت شماره 4
هر اتاق سه تا تخت داشت و تخت ننه جلو در بود . قسمت بانوان بود کلا ولی اجازه نداشتن روسری هاشونو دربیارن ! البته اگر اجازه هم داشتن ننه اینکارو نمیکرد . اینطوری راحت تر بود .
ننه بهم گفت گل دوست داره. من میدونستم . ننه گفت اگر براش گل ببرم خوب میشه. چرا نبردم ؟
اکسیژن تنفس داشت . نفس خیلی عمیق که میکشید من میترسیدم نکنه چیزیش بشه ؟
پارسال این موقع حالش خوب نبود . حرف نمیزد چشماش هم باز نمیکرد زیاد . رنگش پریده بود . پارسال این حوالی بود که اومدم وایسادم پیشش که مامان بره خونه شام بخوره . اومدم تو اتاق دیدمش گریه کردم. هوشیار نبود . رنگ پوستش خاکستری بود . واکنشش به صدام در حد یک پلک ساده بود.
چی شد اینطوری شد نمیدونم !
ولی امسال شد یک سال که نیست. دنیا چطور اینقدر ساده به نبودن آدم ها عادت میکنه؟ من هنوزم باور نمیکنم . من هنوزم فکر میکنم تو اتاقش رو تخت خوابیده. هنوزم منتظرم خونه شون که میرم جلوم وایسه و کلی از دیدنم ذوق کنه .
چرا وقتی بیمارستان بودی کسی نمیومد پیشت ؟ چرا برات گل نخرید کسی؟ چرا مریض شدی؟ چرا الان دیگه کسی یادت نمیفته ؟ چرا بعد رفتنت همه تازه یادشون افتاده بود ؟
درباره این سایت